سرنوشت سوخته ۱۷
توی مراسم فقط ات.کوک.ته.جیمین . اجوما . استاد بود ......ات رو ویلچر بود و هیچ گریه و کاری نمیکرد و فقط به قبر مادر بزرگش بهترین فرد زندگیش زل زده بود و همین باعث شده بود که کوک نگران حال ات بشه )کوک: حالت خوبه اتات:...........(فقط زل زده بود و جواب نداد)ات چی باید میگفت ............حتی ات نمیتونست گریه کنه چون انقدر گریه کرده بود توی این مدت که چشماش رو انگار با خون اغشته کرده بودن .....همین کوک رو اذیت میکردات چه گناه داشت اون فقط 23 سالش بود و اون همه سختی توی زندگی کشیده یعنی همیه این ها یه ازمون ....ولی ات همچین ازمونی رو نمیخواد ازمونی که با جون تنها تکیه گاه تموم شده برای ات یه عذاب وجدانی بیشتر نبود روزگار از ات که صاحب یه قلب پاک مهربون بود رو تبدیل به صاحب یه قلب پر از تاریکی و غم ها انباشته شده میکرد قلبی که درحال انجماد شده بود ...........قلبی که دیگه تکیه گاهی نداره دیگه کسی نیست که براش لالایی بخونه.....براش غذا های خوشمزه درست کنه ... با هم اشپزی کنند.........دیگه کسی نبود که با خنده هاش بخنده ..با گریه هاش عزا بگیره......دیگه کسی نیست که توی اغوش بشینه و دقایقی . ساعت ها. روز ها گریه کنه بدونه اینکه ازش اعتراض بشنوهدخترک داستان ما الان تنها بود.تنها تر از تنها........کسی که نمیدونه باید توی دنیا ای که پر از گرگ های دنده هست چی کار کنه به کی اعتماد کنه و کیو دوست و کیو دشمن انتخاب کنه..........ولی ات یه نصیحت رو از مادربزرگش یاد گرفته اون میگفت (دختر ماه من اینو یادت باشه از تلخ ترین اتفاقات روزگار هم باید بگذریم و فقط ازش بهترین درس رو بگیریم و پخته تر از هر روز عمل کنیم چون زمان برای اشک چشم های قشنگت صبر نمیکنه و عین برق و باد میگذره پس خیلی خودت رو باید قوی کنی)تنها کلمه قوی کافی بود که ات رو زنده نگه داره........شادی باید جنگید....... اما با کی .......ات دلش یه همدم میخواست......دلش میخواست تنهایی پیش سر ارامگاه مادربزرگش بشینه و تنهایی حرف بزنه وزار زار گریه کنه بابت سرنوشتش........سرنوشتی که دونه به دونه عزیزترین افراد ات رو داره به قلب خاک سرد و مرده میسپارهات توی همین فکر بود که: (یهو یک صدای اشنا به گوش ات خورد و همین باعث شد چشاش پف کرده رو به سمت صدا بیاره و با یک چهره معصوم مواجه شد اون
- ۴.۴k
- ۲۳ تیر ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۲۰)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط